۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

علم بهتر است یا علوم

به خودم که نگاه می کنم و دانشم را که می سنجم در باره ی همه چیز کمی میدانم. ریاضی و فیزیک را به لطف رشته ام در دبیرستان بلدم و کم و بیش نسبیت انیشتن را می فهمم. حتی می دانم سیاهچاله چیست و چرا به وجود می آید. اما نمی توانم یک مطلب درست و درمان درباره ی نجوم و یا فیزیک برایتان بنویسم.موسیقی را به لطف ته صدایی که دارم از بچه گی می شناختم و علاقه داشتم. حتی در دوران دبیرستان رفتم و یک کمانچه خریدم. اما امروزِ روز از شناختن یک ریتم ساده عاجزم. البته شاید بتوانم با کلی زمزمه و آزمون و خطا بگویم که چه دستگاهی دارد اجرا می شود یا بگویم این چه سبکی ست که دارند می نوارند اما باز هم موسیقی را آنطور که باید یاد نگرفتم.ادبیات؛ ادبیات را از بچه گی دوست داشتم یعنی نه اینکه خود جوش باشد،خیر؛ در واقع تاثیرات یک عشق یکطرفه بود به دختر یکی از خانواده های فامیل. به ناگهان علاقمند هر چیزی شدم که بویی از فراق و دوری داشت. تشنه ی هر نوشته ای که فریاد از بی وفایی یار می زد و پر جفایی روزگار را نکوهش می کرد و این وسط چه چیزی بهتر از شعر کلاسیک. چه چیزی بهتر از حافظ. چه عشقی زیباتر از سعدی. و کیست که نداند ادبیات گرفتار می کند. بعدها رمان خوان هم شدم. البته کتاب را همیشه دوست داشتم اما رمان را از دبیرستان شروع کردم و در دانشگاه هم ادامه اش دادم.بعد از مدتی و به سیاق اکثر رمان خوانان به فکر نوشتن داستان افتادم. چند بار هم در کارگاه داستان دانشگاه شرکت کردم. نیمچه داستانی هم نوشتم اما هیچکدام چیز دندان گیری نبود. حالا هم که این سطور را می نویسم خودم را کم و بیش ادبیاتی می دانم؛ اکثر کتابهایی که خوانده ام رمان و شعر است و یا ربطی به ادبیات دارد اما اگر بپرسید صفت مفعولی در ادبیات چیست و یا ماضی التزامی به چه نوع فعلی می گویند عاجزم از پاسخ. بگویید بنشین یک چند خط درباره ی تاریخ ادبیات بنویس نمی توانم. بپرسید مولوی شاعر چه قرنیست کمی فکر می کنم و بازهم مرددم که قبل از سعدی بوده و یا بعد از او.و اما فیلم؛ فیلم را از دوران بعد کنکور شروع کردم به دیدن. پسرعمه ی داشتم که با هم درس می خواندیم و کنکور را که دادیم بیکار شدیم و چه کاری بهتر از فیلم دیدن. فیلم های ویدیو کلوپ های محل یکی یکی تمام می شد و ما هنوز وقت داشتیم که تلف کنیم. اواخر به رکورد روزی شش فیلم رسیده بودیم و از برکات این همه فیلم دیدن، این بود که فکر می کردم بهترین بازیگر سینما نیکلاس کیج است و بهترین فیلم هم "فیس آف" . بعدها در دانشگاه همین رویه را ادامه دادم. به اتفاق هم کلاسی ها و دوستانی که پیدا کرده بودم تا صبح فیلم می دیدیم و ساعت های بعد هم  به حرف زدن درباره فیلم، فلسفه بافی و شرح و تفسیر می گذشت. حتی مدتی مسئولیت پخش فیلم را در دانشگاه به عهده گرفتم وسعی در تغییر ذائقه ی جماعتی کردم که اخراجی ها برایشان بهترین فیلم تاریخ بود. اما با این همه اگر از من بپرسید دکوپاژ یعنی چه بهترین جوابی که می توان بدهم اینست که مربوط به فیلمسازیست یا اگر بگویید موج نوی سینمای ایران با چه کسی شروع می شود جواب خیلی روشنی نخواهید گرفت .حالا همین توضیحات را می توانید به جای اندک مطالعه ام از تاریخ،سیاست، فلسفه، روانشناسی و هنر بگذارید. همین دریای به وسعت چند سانت معروف. البته منکر این نیستم که دانستن تمام این موارد می تواند منِ نوعی را به انسانی چند وجهی تبدیل کند که در نگاه به هر امری وجهی را می بیند که شاید متخصصان آن امر نبینند اما باید دانست که این پذیرای همیشگی برای هر چه که رنگی از علم و دانش دارد نمی تواند تا همیشه ادامه یابد. باید جایی، روزی، زمانی به راهی رفت که خطوطش پیچیده در دیگر راه ها نباشد. البته که از همپوشانی علوم و فنون گریزی نیست اما حرف به راه خود رفتن حرف دیگریست.
 و حالا امروز که شبکه های اجتماعی را می بینم به یاد راهی تا به حال رفته ام می افتم. ملغمه و دریای از مطالب متنوع و مختلف. یکی از ادبیات می نویسد و دیگری از لیبرال دموکراسی، دوست عزیزی از جامعه شناسی می نویسد و یکی دیگر از س.کس و روانشناسی. البته که بد نیست خواندن و دانستن  اما مهمتر از آن چه خواندن است و چگونه دانستن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر