۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

حسرت ها*

"انسان با زمان به پیش می رود. به دنبال گذر زمان خود را در موقعیت هایی می یابد و ناچار به انتخاب می شود. انتخاب می کند و آنگاه در توالی این انتخاب ها عمرش را سپری می کند. چرخه ای رو به انتها . و در انتها مرگ است که در آغوشش می گیرد. آنکه زودتر به نیستی و بیهودگی جهان پی ببرد عمیق تر در چنگال حسرت انتخاب هایش گرفتار می شود. حسرت از انتخابِ ماندن یا رفتن. گفتن یا نگفتن. انجام دادن یا ندادن. ما همیشه در بند حسرت هایمان هستیم."
دادن حکم های فلسفی بسیار لذت بخش است و البته چندان سخت نیست و قاعده ی مشخصی دارد. جمله تان را با "انسان" شروع کنید. کلیت دادن به موضوعات حتی اگر شخصی ترین احساساتتان باشد خواننده را در عقیده تان با شما شریک می کند. اصولا نویسنده بودن شما را در قدرت بی انتهایی غوطه ور می کند. شما شعبده بازی هستید که می توانید هر لحظه آنچه را خواننده تان به آن می نگرد دگرگون کنید. می توانید او را در بازی های زبانی بیشماری گرفتار کنید. مثلا همین نوشته . شما با یک حکم یا متن فلسفی روبرو می شوید. چند خط پایین تر در می یابید که آن جمله تنها به عنوان نمونه ای از فلسفه بافی نوشته شده است و اما هنوز نمی دانید که آیا آن حکم درست است یا نه؟!! در ابتدا شاید آن را پذیرفته اید اما اکنون به دنبال دلایلی برای رد آنچه قبول کرده اید می گردید.اندکی سرخوردگی را تجربه می کنید و اعتمادتان را به متن از دست می دهید. شاید کمی روانشناسانه باشد. اما باید بگویم لذت بخش است. حالا به این می اندیشید که نویسنده شما را به بازی گرفته است اما در واقع این طور نیست. اینها واقعیاتی ست که شما در خواندن هر متن با آن روبرو می شوید. متن ها به شما دروغ می گویند همین طور نویسندگان آنان. همیشه فاصله ای هست و هرگز قطعیتی نیست. زبان همچون جادویی زیبا می ماند. هراس آور و رخوت زا.

*حتی عنوان این نوشته نیز شما را می فریبد.