۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

سندرم انتشار زودرس یا منشتر می کنم پس هستم!

1.      روی بالکن نشسته ای و به ساختمان روبرو با بالکن های شلوغ و پنجره های مات و پوشیده اش نگاه می کنی، یار مربوطه مدتی است تحویلت نمی گیرد و شما علی رغم مقداری دلخوری دلت هم برایش تنگ شده. هوا کمی سرد است و بوی باران هم می آید. برگی از درخت انجیر خشک داخل کوچه می افتد. مسیرش را با چشم دنبال می کنی و می بینی که توی جوی پر از آب گندیده می افتد. روی کاغذی که از قبل آماده کرده ای!! می نویسی " برگی افتاد / بارانی بارید و تو هنوز نیامده ای"؛ خوشت می آید از این فضا و کلماتی که پشت سرهم ردیف کرده ای. یکبار دیگر می خوانی اش. بسیار عالی ست و تمام حس تو را نسبت به  یار بی وفا بیان می کند. برگ را می توانی نماد بی وفایی های گذشته بگیری و باران را نوید رویش مجدد دوستی ها. و "تو هنوز نیامده ای" نشان از دلخوری ات دارد. بسیار خب. نتیجه می گیری که در کمتر از یکساعت برگی به ادبیات و هنر این مرز و بوم اضافه کرده ای و چه بهتر که این اثر بی بدیل را به جهان عرضه کنی! و کجا بهتر از شبکه ای اجتماعی؟! کجا بهتر از فیسبوک و پلاس و توئیتر؟! خیل عظیمی از مشتاقان هم که همیشه دم در ایستاده اند که تو را زیر بارانی از لایک و کامنت غرق کنند. دست به کار می شوی و با چند کلیک منتشرش می کنی.
2.      لای جمعیت BRT سوار له شده ای. به یک ایستگاه سر مسیر میرسی و مسافران زیادی پیاده می شوند.فرصت می کنی قبل از سوار شدن منتظران جایی برای خودت دست و پا کنی و بنشینی. دنده هایت کوفته شده و زانویت زق زق می کند. به زندگی ات فکر می کنی و تکرار هر روزه ی این دور کسل کننده. به این فکر می کنی که چی می شد اگر یک خسته از زندگی، یک روز بیاید و این اتوبوس را با همه ی آدم هایش گروگان بگیرد و بعد یکی یکی دلایل زندگی شان را ازشان بپرسد و اگر قانع کننده نبود از اتوبوس بیاندازدشان پایین. و بعد با خودت فکر می کنی عجب ایده ی خوبی  بروم داستانش را بنویسم. بعد چون خیلی عجله داری توی همان BRT شروع می کنی به نوشتن و تا به ایستگاه برسی یکی دو صفحه ای نوشته ای. به خانه که میرسی چون حسابی خسته ای حوصله کار روی همان دو صفحه را هم نداری و فقط زحمت تایپش را می کشی. بعد هم که لاگین، کپی، پیست و اشتراک گذاری. خلاص.
3.      مثالهایی از این دست آنقدر زیادند که می توان به همین شکل تا اعداد دو رقمی و حتی سه رقمی، سطور را سیاه کرد! اینکه در دنیای امروز انتشار اثر به سرعت تولید آن نزدیک شده و یا حتی در قسمتی پیشی گرفته، عملاً دلیل کاسته شدن از عمق و اضافه شدن به مساحت آثار تولیده شده از طرف اصحاب صاحب نظر است. شما تنها با چند کلیک و فشردن چند دکمه روی کیبوردِ لبتاپ یا گوشی همراهتان، تمامی پروسه انتشار یک اثر را دور می زنید. در واقع در یک لحظه به ناظر، ویراستار و ناشر تبدیل می شوید. حتی در مواقعی جای خواننده اثر را نیز اشغال می کنید و اینگونه است که آثار به درددل ها و همینطوری های روزانه تبدیل می شوند. در حالی که قبل از ظهور اینترنت و سهل الوصول بودن مخاطب، شما باید ابتدا اثر را به حجمی مناسب برای چاپ می رساندید که خود این موضوع به معنی تلاش مستمر برای تولید محتوا و اثر بود، که باز همین امر به سبب تمرین و ممارست به رشد کیفیت در آثارتان می انجامید. بعد از آن اثر را جهت خوانش به افراد معتمد و کاردان می سپردید تا درباره ی آن اظهار نظر کنند و بسیار محتمل بود که در همین مرحله اثر در نطفه خفه شود و شما را به تلاش برای اثری بهتر وادار کند. در گام بعدی  و با فرض مورد قبول اهل فن واقع شدن، اثر به ناشرن ارائه می شد و پس از عبور از فیلترهای متعدد می توانست مجوز چاپ بگیرد و آنگاه با هزار سلام و صلوات منتشر شود. طبیعی ست که این غربالها که همگی هم زائد و بیفایده نیستند می تواند در رشد و اعتلای تفکر صاحب اثر موثر باشد و از طرفی جامعه را هم از خزعبلات احساسی و فکر نشده  پر نکند. از طرفی با توجه به اصل "برای هر چه زحمت بکشید در دست یافتن به آن احساس شعف و شادمانی بیشتری خواهید کرد"، می توان متصور شد که سهل الانتشار بودن آثار عملا بی قیدی و سلب مسئولیت صاحب اثر را نیز به دنبال خواهد داشت.

4.      به هر رو این متن نیز می تواند جزوی از همین آثار دم دستی تلقی و به همین چوب زده شود (کما اینکه واقعا اینگونه است و در اداره و در حال چانه زدن با همکاران نوشته شده است) اما یادآور معضلی ست که روز به روز در حال گسترش است و افکار و جامعه  را از تفکر عمیق دور می کند. تفکری که ماحصلش تصمیمات بدور از تعقل و همراه با شتاب زدگی در همه ی جوانب زندگی، چه عاطفی، چه اجتماعی و چه سیاسی ست.