مسعود سعد سلمان شاعر قرن پنجم هجری، متولد لاهور است، اگرچه اصلیتی همدانی دارد. در دوره ی شاهان غزنوی می زیسته و ارتباط نزدیکی با دربار داشته است. زمانی در معیت شاهزاده ی غزنوی سیف الدوله به هندوستان می رود اما زمانی که پدر بر پسر غضب می کند او نیز به همراه ملازمان به زندان می افتد. البته به گفته ی خود او حسادت اطرافیان نیز بی تاثیر نبوده است. پس از ده سال تحمل زندان آزاد می شود، حتی به امیری یکی ازولایات می رسد اما دوباره و باز هم به خاطر غضب شاه به زندان می افتد. پس از هشت سال از زندان آزاد می شود در حالی که شصت و چند ساله است. در نهایت پس از تحمل سالهای طولانی حبس و بهره ای اندک از آزادی در هشتاد سالگی از دنیا می رود.
اشعار سعد به دو دسته مدحیّات و حبسیّات تقسیم می شود که حبسیّات او از کمیاب ترین و زیباترین انواع شعری در ادبیات فارسی ست.
--------------------------------------------------
[1] بهعمد؛ باقصدونیت
[2] مادهای سمّی به رنگ سبز،اکسید مس.
[3] کنایه از مروارید بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد.
[4] جامه دان ،صندوق
[5] کلاه
[6] نام یک صورت فلکی کوچک درنیمکره شمالی به شکل نیم دایره ای است که یادآور یک تاج می باشد
[7] صورت فلکی دو پیکر
[8] صورت فلکی پروین که از هفت ستاره تشکیل شده است
[9] کنایه از آسمان
[10] دو ستاره ی درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند
[11] هفت ستاره در آسمان است که قسمتی از صورت فلکی دب اکبر را تشکیل میدهند
[12] آهو، غزال
[13] ستاره معروف باریک در بنات النعش. کم سو و ناپیدا
[14] آویخته، آویزان، معلق
[15] اشک ریختن، گریستن، گریه کردن . (غیاث ) (آنندراج ). ستاره ای است ریزه ...
اشعار سعد به دو دسته مدحیّات و حبسیّات تقسیم می شود که حبسیّات او از کمیاب ترین و زیباترین انواع شعری در ادبیات فارسی ست.
دوش در روی گنبد خضرا مانده بود این دو چشم من عمدا[1]
لون انفاس داشت پشت زمین رنگ زنگار[2] داشت روی هوا
کلبه ای بود پر ز دُرّ یتیم[3] پرده ای پر ز لؤلؤ لالا
آینهِ رنگ عیبه ای[4] دیدم راست بالاش در خور پهنا
مختلف شکل ها همی دیدم کامد از اختران همی پیدا
افسری[5] بود بر سر اکلیل[6] کمری داشت بر میان جوزا[7]
راست پروین[8] چو هفت قطره ی شیر بر چکیده به جامه خضرا[9]
فَرقَدان[10] همچو دیدگان هِزَبر شد پدید از کران چرخ دو تا
بر کران دگر بنات النعش[11] شد گریزان چون رمه ز ظبا[12]
همچو من در میان خلق، ضعیف در میان نجوم، نَجم سُها[13]
گاه گفتم که مانده شد خورشید گاه گفتم که خفت ماه سما
که نه این می برآید از پس خاک که نه این می بجنبد اَندَروا[14]
من بلا را نشانده پیش و بدو شده خرسند، اینت! هول و بلا
همت من همه در آن بسته که مرا عمر هست تا فردا
مویها بر تنم چو پنجه شیر بند بر پای من چو اژدرها
ناله ی زار کرد نتوانم که همه کوه پر شود ز صدا
اشک راندم ز دیدگان چَندان کز دل سنگ بر دمید گیا
....
در غم زال، مادری که شده است از غم و درد و رنج من شیدا
نیل کرده رخش ز سیلی غم کرده کافور دیدگان ز بُکا[15]
من بر این گونه مانده در فریاد زآشنایان و دوستان تنها
بستد از من زمانه هر چه بداد با که کرده است خود زمانه وفا؟
[1] بهعمد؛ باقصدونیت
[2] مادهای سمّی به رنگ سبز،اکسید مس.
[3] کنایه از مروارید بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد.
[4] جامه دان ،صندوق
[5] کلاه
[6] نام یک صورت فلکی کوچک درنیمکره شمالی به شکل نیم دایره ای است که یادآور یک تاج می باشد
[7] صورت فلکی دو پیکر
[8] صورت فلکی پروین که از هفت ستاره تشکیل شده است
[9] کنایه از آسمان
[10] دو ستاره ی درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند
[11] هفت ستاره در آسمان است که قسمتی از صورت فلکی دب اکبر را تشکیل میدهند
[12] آهو، غزال
[13] ستاره معروف باریک در بنات النعش. کم سو و ناپیدا
[14] آویخته، آویزان، معلق
[15] اشک ریختن، گریستن، گریه کردن . (غیاث ) (آنندراج ). ستاره ای است ریزه ...