۱۳۹۳ بهمن ۱۳, دوشنبه

لایک و جشنواره فیلم فجر!!

"باز نشر به مناسبت جشنواره فجر"
نمیدانیم چه حکمتی است در این اوضاع که هر وقت تاریخ این تقویم سالانه ای که بالای سرمان نصب کرده ایم به رویدادهای فرهنگی نزدیک می شود یکهو جیب ما هم شروع به خالی شدن میکند و با آنچنان سرعتی این اتفاق می افتد که بعضی وقت ها فکر میکنیم بودجه و خرج  این مراسم یکراست از جیب ما می رود و الا چه دلیلی می تواند داشته باشد که وسط بهمن ماه درست موقع شروع جشنواره فیلم فجر، کلِ خرجی خانه مان به 20 هزار تومان هم نرسد حال آنکه چند ماه قبلش با عیال کلی رستوران رفته و کلی ذرت مکزیکی خورده بودیم و تازه آخر ماه باز هم نزدیک 15 هزار تومان مانده داشتیم آن هم  بدون احتساب یارانه ها.
شاید بگوید خب پس انداز کن برادر  برای ماه بعد! اما تو را به جان عزیزتان این یک قلم را نخواهید که از این بنده کمترین بر نمی آید.آخر خداوکیلی ما چه داریم که پس انداز کنیم؟ حقوق چندر غاز به کجا می رسد که پس انداز هم بشود؟ و  اتفاقا از شما چه پنهان یکبار هم با عیال تصمیم به پس انداز گرفتیم و با کلی سلام و صلوات و نیش تا بناگوش باز 40 هزار تومان کنار گذاشتیم اما چشمتان روز بد نبیند اگر از آن روز ما یک شب خواب راحت داشته ایم، نداشته ایم!!! بیرون میرفتیم در خانه را چهل قفله میکردیم، به خانه میآمدیم قبل از هر کاری به خزانه سر میزدیم، پول کم می آوردیم روی دست خودمان میزدیم ، اضافه می آمد بی چون و چرا به خزانه تقدیم میکردیم و خلاصه آنقدر این پس انداز کذایی را بالا و پایین کردیم و چرخاندیم که بالاخره صبرمان سر آمد و حواله اش دادیم به خرمان ،که اتفاقا از کرگی دم نداشت و قیدش را زدیم و یک روز با عیال مربوطه رفتیم یک شام حسابی خوردیم و خلاص.
باری یادم می آید آن اوایل که تازه راه پایتخت را در پیش گرفته بودیم (البته این کوچ را مدیون همسر گرام هستیم که هر چه داریم از اوست و جز او نیست) با خودمان فکر میکردیم که به به و چه چه!! چه تئاترها که نبینیم و چه سینماها که نرویم و با چه بزرگانی که دوست نشویم و چه سری که در میان سرها درنیاوریم! اما زهی خیال باطل، دست روزگار آنچنان حرکت شنیعی به شکل لایک فیسبوک در مقابل این خواسته ها و آرزوهای ما نشان داد که تئاتر و سینما و سَری شدن بالکل از خاطرمان رفت و جایش را به میدان تره بار و قسط و کرایه خانه و هزار کوفت و زهرمار دیگر داد.حالا هم که با هزار امید و آرزو سالی یکبار منتظر یک رویداد فرهنگی هستیم باز ته جیبمان شپش هم پشتک نمیزند که بخواهیم حداقل سالی یکبار خودمان را از این زندگی نکبتی کمی دور کنیم. از شانس بی مثال هم دوران بی پولی ما به برکت حسن کلید ساز دقیقا مصادف شده است با شکوفایی هنری و فرهنگی این مرز و بوم پرگهر ، و حالا هی کنسرت پشت کنسرت و جشنواره پشت جشنواره و ما هم که پشت همه ی اینها ایستاده ایم و حظ اش را میبریم. حالا هم که ایام جشنواره فیلم فجر است، از همیشه بیشتر دلمان برای خودمان میسوزد.گفتند بلیط ها را پیش فروش میکنیم ما هم گفتیم به هر جان کندنی چند تایی بلیط تهیه می کنیم، تازه عیال هم دانشجوست یک تخفیفی می دهند عوض آن همه پول که به حلقوم دانشگاه ریخته ایم در می آید، اما کور خوانده بودیم، ملت مثل زمانی که "بی آر تی" خالی به ایستگاه میرسد، دم در سایت بسط نشسته بودند، ما که رسیدیم باز با همان لایک کذایی فیس بوک مواجه شدیم درست توی صورتمان.اصلا نمیدانیم چرا ما هر جا میرویم این لایک دست از سر ما برنمی دارد. میخواهیم لباس بخریم بغل هر لباسی روی برچسب قیمتش این لایک هست، میرویم برای عیال لباس بخریم یک لایک بزرگ توی ویترین است یک لایک دست عیال، میرویم خانه اجاره کنیم توی هر بنگاه یک دفتر لایک به ما نشان میدهند.تازگی ها هم یک چند روزی است احساس میکنیم یک لایک سیاه رنگی هی ما را تعقیب میکند مانده ایم از دست این یکی چه طور در برویم.
القصه از اصل ماجرا دور شدیم. به هر حال خواستیم بدانید الان یک مدتی است حسرت خیلی چیزها روی دلمان مانده ، خاصه در ایام جشنواره ها و کنسرت ها و دلمان میخواهد یک دل سیر برویم فیلم ببینیم و تیاتر تماشا کنیم و کنسرت برویم اما نمی شود و قسط بانک و هزینه دانشگاه عیال و خرج خورد و خوراک و هزار کوفت و زهر مار دیگر نمی گذارد.امید است فرجی شود و این لایک سیاه یک روز سر یک پیچی ما را خفت کند و خلاص شویم از این حسرتکده.خلاص!