۱۳۹۳ خرداد ۳۱, شنبه

به تنهایی مگریز*

تو نمیفهمی که همه ی این خندیدن ها برای فرار از تنهایی ست .همه ی این شاد بودن های بیخودی برای فرار از دنیایی است که همه چیز در آن سیاه و فلاکت بار است و هیچ چیز دیگر نه رنگی دارد و نه حتی حجمی. همه چیز در این دنیا، آن زمان که تنهایی هجوم می آورد پوشالی ست. و تو اینها را نمیفهمی وقتی دلت میخواهد تنها باشی. تو نمیدانی در چه  سیاهی بی پایانی غرق می شوی اگر دستانت را به سوی کسی دراز نکنی. تنهایی  تریاک است، لذت نئشه گی درد ویرانی را پنهان میکند.
لعنت به این کلمات که هر لحظه بیشتر رنگ و بوی نصیحت میگیرد. لعنت به من که نمیتوانم از تنهایی بگویم و در آن غرق نشوم. لعنت به من که نمیتوانم وحشتم را از فرو رفتن به دنیای تاریکی که میشناسم برای تو توضیح بدهم. لعنت به من که میدانم حرفهایم همه فریب است و باز تکرارشان میکنم.

*
از تنهایی مگریز!
به تنهایی مگریز!
گهگاه
آن
را بجوی و
تحمل کُن.

و به آرامش
 خاطر
مجالی ده!


مارگوت بیگل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر