۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

کلمات

آیا می توان از زیر بار کلمات رها شد؟ کلماتی که هر روز و هر روز بیشتر در هم پیچیده میشوند و معانی شان را از دست میدهند. آیا دانستن اینکه این کلمات از کجا می آیند ، درباره ی چه هستند و یا در چه شرایطی  گفته شده اند میتواند ما را به معنای واقعی آنها رهنمون کند. آگاهی هرگز در این میان راه گشا نیست بلکه بیشتر ما را در گردابی از شک فرو میبرد. آیا همه ی آن کلماتی که ساخته ایم یا پدرانمان ساخته اند به جز تلاشی برای واگویه ی آنچه آنها را در رنج و ترس فرو برده چیز دیگری ست؟ و حال این ما هستیم که به دنبال معنایی برای آنها میگردیم. این ما هستیم که باز خود را در فریب کلمات غرق میکنیم. از شاخه ای به شاخه ی دیگر چنگ میزنیم بی آنکه ما را به خشکی ی برساند. کلمات جایشان را به یکدیگر میدهند. لباسِ دیگری را بر تن میکنند و خود را آنگونه که ما میخواهیم می آرایند و ما خود را می فریبیم. چشمانمان را بر ماهیت تغییر پذیر آنها میبندیم تا ترسهایمان را اندکی تسکین دهیم. تا اضطرابمان را در هزارتوی معنای آنها گم کنیم. کلمات...کلمات...کاش گریزی بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر