۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

برف روی کاج ها

برف روی کاج ها
آنقدر این اسم خوب است که می شود ساعت ها درباره ی ارتباطش با فیلم حرف زد. اینکه چطور معادی به این اسم رسیده قطعا از روحیه ی شاعرانگی اش حکایت دارد. اصلا شاید بعد ها دفتر هایکوهای معادی هم بیرون بیاید. کسی چه می داند!

اما فیلم داستانِ زمستان نیست بر خلاف انچه به نظر می رسد. داستانِ پاییز است. آن هم پاییزی بی رنگ با سرمایی که از درهای باز تو می آید. سرمایی که آدمهایش را کرخت میکند، بی تفاوت میکند. نسبت به همه چیز، حتی عشق های سر پیری و یکهویی. عشق هایی که فکر میکنی میتوانند خونی تازه باشد در رگ آدم های داستان. اما اینگونه نیست. خیلی ساده نادیده گرفته میشوند و در زیر خروارها برف پنهان می مانند. آدم های "برف روی کاج ها" محتاطند. دنیا دیده اند. شاید گاهی پایشان بلغزد و کج بروند اما زود برمی گردند تا همه چیز را همان طور که بود ادامه بدهند. تا برگردند به سبزی بی تغییر و مرده ی کاج ها.
فیلم را ببینید چون ارزش دیدن را دارد. حتی برای دو یا سه بار دیدن. داستان و آدم هایش آرام آرام در ذهنتان ته نشین می شوند و تا چند روز همان جا می مانند. همه چیز ملموس است. واقعی است. همان طور که سینمای فرهادی هست و معادی خوب دارد آن راه را می رود. موسیقی فیلم بدون شک یکی از بهترین های این چند سال اخیر است. همایونفر از زمان های گذشته تا به حال رشد قابل ملاحظه ای داشته، از پلیس جوان و همسایه ها تا جرم و همین فیلم. فیلمبرداری هم که کلاری برای خودش کارگردانی ست پشت دوربین. با حرکات به موقع و انتخاب نماهایی که به نقاشی می مانند بعضی وقت ها. در کل کار خوب از آب درآمده و دیدنی ست. یک ایراد کوچک اگر بشود گرفت میتوان به تدوین فیلم اشاره کرد که به نظرم کمی روند فیلم را تندتر از حالت عادی دراورده است. یعنی روابط و آدم ها و وقایع خیلی با عجله  پیش می رود. نه اینکه داستان عجله داشته باشد. نه اتفاقا خیلی خوب پیش میرود اما تدوین روند کار را سریعتر کرده.
در آخر هم که میتوان به این نتیجه رسید که همچنان ادبیات و داستان و فیلمنامه ی خوب سنگ زیر بنای یک فیلم خوب است و معادی اینکار را به نحو احسن بلد است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر