۱۳۹۳ شهریور ۱۹, چهارشنبه

بار دیگر شهری که دوست می داشتم*

بارها آدم هایی را دیده ام که از شهرها به عنوان موجودیتی زنده و یا مقدس حرف زده اند. اینکه فلان شهر را دوست دارم و یا بهمان شهر در لابه لای خاطراتم رسوخ کرده است. در این مواقع به سرعت سراغ خودم رفته ام. کدام شهر برای من یادآور خاطراتی خوب است؟ کدام شهر را دوست دارم؟ کدام شهر در خاطرات چند ساله ام به مثابه یک لحظه ی زیبا و یا یک حس تکرار نشدنی باقی مانده است؟ و دریافته ام که شهرها لااقل از آن زمانی که توانسته ام بین چیزها فرق بگذارم برایم تنها موجودیت های تکراری بوده اند. مکانی برای گذران زندگی هر روزه. ظرفی برای جای دادن تمام آن چیز هایی که برای ویران کردن یک انسان به آنها نیاز است. شهرها دیگر برای ما- انسان های مدرن- یادآور خاطرات نیستند. شهرها دیگر مکانی برای تولید خاطرات حتی نیستند. بدل به بزرگراه هایی شده اند که توقف در حاشیه آنها ممنوع است و تنها کاری که انجام می دهند ترسیم  مسیر هر روزه ی ما به محل کار و خانه مان است. خشونت این شهرها، ترافیک، سر و صدا و هزاران عامل آزار دهنده ی دیگر ما را به خانه هایمان کوچانده است. به چهار دیواری پوشیده شده با پرده و پنجره های دو جداره و ساختمان های درهم و بی قواره ی روبرو. شهرها مدت ها ست از تجربه خالی شده اند. شاید بیایید و برایم از تجربه های بدیعتان در کافی شاپ ها و رستوران ها و یا پارک های دونفره تعریف کنید. از جمع های دوستانه تان با خنده های بلند و سیگار های گوشه ی لب. از تورهای یک روزه و چند روزه با دوستانتان در شبکه های اجتماعی به نمک آبرود و چالوس. اما بگذارید دعوتتان کنم به کمی پایین تر از خیابان جمهوری، اندکی دورتر از میدان ونک با آن مجتمع های تجاری لوکس و چند طبقه، دعوتتان کنم به بی آر تی های دوازده  شب تا خرخره پرِ خط یک و دو و سکوت اتوبوس های خصوصی حواشی تهران با آدم های خواب آلوده اش. به زنان فروشنده ی یازده و نیم متروی کرج و به هزاران تصویری که شاید برای دیدنشان باید کمی از ویترین مغازه ها فاصله بگیرید. آن وقت است که شهر محبوبتان ماسک خوش آب و رنگش  را بر می دارد و با چهره ی درهم، خیره در چشمانتان نگاه می کند و ازتان می پرسد برایش چه نفعی دارید و اگر جوابی نداشته باشید به دورترین و پست ترین گوشه هایش تبعیدتان می کند تا زمانی که بتوانید برای خودتان نفعی دست و پا کنید. این حرف ها درخواستی برای دلسوزاندن نیست  - اگرچه چیزی را هم عوض نمی کند- بیان چهره ای است از شهرهایی که اگرچه برای عده ای دوست داشتنی و محبوب جلوه می کنند اما برای تعداد زیادی تنها "مکان " هستند. فارغ از تمام کیفیّات و ویژگی های زندگی انسانی. شهرها را می توان اینگونه هم دید هر چند ممکن است آنچنان خوشایند نباشد.

* نام کتابی از نادر ابراهیمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر