۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۶, جمعه

ضد مسیح

(اگر حال و حوصله اراجیف این پایین را نداشتید و خواستید یک نقد درست و درمان بخوانید بروید به این آدرس که وبلاگ خانم شیدا مقانلو ست. الحق والنصاف به این میگویند نقد)
از فن تریر رقصنده در تاریکی و داگویل را دیده بودم که کلا 180 درجه با هم فرق داشتند.اولی کاملا مستند وار بود با نور طبیعی ، صدای صحنه و بدون موسیقی  و دومی تئاتری ،دکور بندی شده و کلا غیر سینمایی(نه به معنای بدش).البته بعد ها فهمیدم فضای اولی و چند فیلم دیگر متاثر از گروهی بوده به اسم دگما 95 که معتقد به واقعگرایی محض بوده اند در سینما و دومی تاثیر گرفته از بازگشت از دگما. به هر حال با سابقه ی که از کارگردان داشتم میدانستم با فیلم راحتی طرف نیستم و همین طور هم شد.ضد مسیح به هیچ وجه فیلم راحتی نیست.داستانش سر راست است اما در زیرش دنیایی از نماد و اسطوره خوابیده. این که زن و مردی بعد از مرگ کودکشان برای بازیافتن زندگی شان به کلبه ای ییلاقی بروند و آنجا کلی اتفاق وحشتناک بیفتد و دست آخر یکی بزند آن یکی را بکشد، داستان یک دوجین فیلم ترسناک و اسلشر است که توی هالیوود تا دلتان بخواهد میسازند. اما فن تریر دنبال چیز دیگری است. این روایت جنایی روانشناختی در واقع لایه اولیه ای است تا داستان اصلی اش را تعریف کند.البته شاید با ارجاعات زیادی که در فیلم هست خیلی کار شاقی نباشد که بفهمی با چه چیزی طرف هستی اما خب همین دلیل خوبی برای جدی گرفتن فیلم است.
زن محور اصلی فیلم است و به نظرم دفاع از زن پیام اصلی داستان. یعنی آن چیزی که فن تریر دنبالش است.کلا سه گانه ی اخیر فن تریر درباره زنان است.ضدمسیح که اولی است و ملانگولیا دوم و نیمفومنیاک هم که آخرینِ سه گانه.در هر کدام هم دست گذاشته روی یک ویژگی شخصیت زنها.جایی خوانده بودم به این سه گانه، سه گانه ی افسردگی می گویند.شاید درست باشد اما به نظرم این سه گانه بیشتر فمینیسیتی است تا روانشناختی. یعنی همه چیز،دین،روانشناسی، اسطوره،وحشت و هر چیز دیگر در خدمت باور فمینیستی کارگردان است.
برای بهتر فهمیدن فیلم بگذارید داستان را یک طور دیگر تعریف کنیم.یعنی از تابستان قبل.
زنی به همراه بچه اش برای تمام کردن پایان نامه به کلبه ی ییلاقیشان در جنگل میرود.موضوع پایان نامه: کشتار زنان در قرون وسطی. زن در خلال تحقیقاتش کم کم باور کلیسا و کلا ادیان گذشته  درباره شیطانی و پلید بودن زن را میپذیرد. یعنی در واقع آنچیزی را که سعی در رد و تکفیر آن داشته کم کم به باورش تبدیل می شود. شاید به خاطر افسردگی. به هر حال دچار توهم می شود و فکر میکند میتواند صدای مرگ طبیعت و هر چیز دیگر را بشنود. به همین خاطر وقتی یک روز صدای بچه اش را می شنود که در حال گریه کردن است و بعد از گشتن، پسرش را در حال بازی در انبار پیدا میکند، نتیجه میگیرد که او دیگر پسرش نیست و بچه اش یا مرده یا در جنگل سرگردان است.اگر یادتان باشد یک جایی در قسمت اول فیلم هم به مرد میگوید" تو نیک رو تابستون گذشته از دست دادی".به هر حال با باور شیطانی بودن خودش به خانه برمیگردد و تمام مدت تابستان تا زمستان را با این ترس از خود زندگی میکند. تا اینکه آن اتفاق می افتد و با اینکه بچه اش را میبیند که دارد از پنجره بالا می رود برای نجاتش تلاشی نمی کند.چرا؟ به خاطر اینکه او را بچه خودش نمیداند. و بعد هم که ادامه ماجرا و بازگشت به آن جنگل و دوباره شروع شدن تمام آن ترسها و به نوعی تکمیل آن باور در طی مدت اقامتش با مرد در کلبه.
این روایت اصلی فیلم است بدون فلاش بک. و البته نه معنای فیلم. اما خب از همین داستان هم چیزهای زیادی دستگیر آدم میشود.فن تریر به دنبال نقد یک تفکر است.تفکری که ریشه در ادیان و گذشته ما دارد.ریشه ی بسیار عمیق از داستان آفرینش تا همین امروز و اتفاقا به همین خاطر است که ما دو مرد در داستان داریم.یکی مردهای کلیسا در قرون وسطی که زنان را به جرم شیطانی و جادوگر بودن می کشتند و دومی مرد امروزی-یک روانشناس- که اتفاقا این باور را ندارد ولی جای اش به روانکاوی معتقد است و جالب اینجاست که هر دو در آخر به یک نتیجه و عمل واحد میرسند.اینکه باید زن را کشت و سوال کارگردان هم همین است اینکه رفتار و تفکر ما (چه زن و چه مرد) در قبال زن تا چه حد ناشی از باور مردسالارانه ما در طول تاریخ است. اینکه این تفکر تا چه اندازه در فکر ما رسوب کرده و چه فجایعی را می تواند به باور بیاورد. اینکه تکرار و تحمیل باوری که ریشه در ندانسته های ما دارد چگونه می تواند تمام شخصیت یک انسان را، یک زن را در هم بریزد و او را تبدیل به هیولا کند. در اینکه زن در این فیلم موجودی خطرناک و ترسناک است شکی نیست اما چه کسی مسئول رسیدن او به این مرحله است. چه کسی همواره سعی کرده با ترازوی خودش زن را بسنجد و نه آن چیزی که در واقعیت هست و اتفاقا جالب اینجاست که حتی در مقام کارگردان و نویسنده هم فن تریر باز یک مرد است.
فیلم المان ها و نمادهای زیادی دارد که برای کشف همه ی آنها نیاز به اطلاعات و دانش زیادی است .اما با معیار گرفتن حرفهای بالا یک چیزهایی می شود پیدا کرد. مثلا اینکه هر چیزی در این فیلم ارجاعی به داستان آفرینش دارد. از برهنه بودن زن و مرد در قسمت مقدمه و آن حالت ازلی ارتباط آنها تا جنگل و آن درخت خشک و کلبه که همگی میتواند اشاره ای به داستان هبوط باشد. سه حیوان هم در فیلم هست که در فیلم به سه گدا معروفند که به جز یک افسانه ی صربی و یک شعر از یک شاعر ایرلندی چیز دیگری درباره شان نیست. البته باز می شود حدسهایی زد.مثلا آن ماده آهو در حال زاییدن است و بچه اش مرده که میتواند اشاره به این باور مسیحی باشد که زن با زاییدن رستگار می شود هر چند در اینجا زاییدن با مرگ بچه به جای رستگاری تبدیل به یک گناه و بد یمنی میشود، انگار زن هیچ وقت رستگار نمی شود. برای روباه به جایی نرسیدم اما کلاغ نشان از تفکر مردانه دارد. همان فکری که در ذهن همه ی مردها رسوب کرده و در شرایط بحرانی و وقتی کار به جاهای باریک میکشد همه ی نشانه های مدنیت و انسانی است را فراموش میکنند و به آن میچسبند. یک جایی از فیلم، مرد که از دست زن فرار کرده و داخل لانه ی روباه رفته آنجا کلاغی را پیدا میکند که در زیر خاک دفن شده.خاک را که کنار میزند، کلاغ دوباره زنده می شود و شروع به سر و صدا می کند.مرد سعی میکند کلاغ را بکشد و حتی با سنگ سرش را له میکند اما کلاغ بعد از چند لحظه دوباره زنده می شود و شروع به قار قار میکند. این همان باوری است که هر کاری کند زنده است و نمی میرد واتفاقا زن ها را خبردار میکند که ما کجا مخفی شده ایم و چه طور فکر میکنیم. البته یادتان هم باشد که همین تفکر است که در آخرِ فیلم جای آچار را نشان میدهد و مرد را نجات میدهد. در کل همان طور که گفتم فیلم پر از نماد است که بعضی هایشان خیلی رو هستند و راحت کشف می شوند و بعضی دیگر کلی باید بگردی و کتاب بخوانی و فیلم ببینی و مخلص کلام  یک پا فن تریر بشوی تا شاید بتوانی ازشان سر در بیاوری. از نمونه هایش هم که دلم میخواهد بدانید و بگویم که پیدا کرده ام میشود به سنگین بودن کله پشتی زن(اشاره به گناه بیشتر زن در هبوط)، سوختن پایش وقتی می آید توی جنگل، شراب خوردن مرد- تنها چیزی که میبینیم این دو نفر میخورند- که همان شب اش زن میخواهد مرد را بکشد(شام آخر)، مصلوب کردن مرد با آن چرخ، بریدن آلت زن (همه چیز از آنجا شروع میشود، حیات، شهوت، وسوسه، گناه ) و میوه خوردن مرد وقتی تنهایی دارد از تپه بالا میرود(اینبار دیگر زن نیست که او را فریب بدهد) اشاره کرد.
در آخر باید بگویم ضد مسیح درباره باورهاست. درباره اینکه فکر و باور ما تا چه اندازه در رفتار و تلقی ما ازمسائل موثر است. اینکه یک باور ریشه در کجا دارد و تا کجا می تواند تاثیر گذار باشد. اینکه بگوییم "ضد مسیح"، تنها یک عبارت نیست. با خود سوالها و پیامدهای بیشماری می آورد.سوالهایی که یافتن پاسخ برای هر کدام، میتواند ما را در دریایی از جنایت هایی که بشر با توسل به همین باورها مرتکب شده غرق کند.آنگونه زن فیلم شد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر